RESPINA

LIFE

من چه در وهم وجودم چه عدم دلتنگم
از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم
روح از افلاک و تن از خاک، در این ساغر پاک
از در آمیختن آمیختن شادی و غم دلتنگم
خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز ازسفر باغ ارم دلتنگم
ای نبخشوده گناه پدرم آدم را
به گناهان نبخشوده قسم دلتنگم
حال در خوف و رجا رو به تو بر میگردم
دو قدم دلهره دارم دو قدم دلتنگم
نشد از یاد برم خاطره دوری را
بازهرچند رسیدیم به هم !دلتنگم

نوشته شده در شنبه 7 آبان 1390برچسب:,ساعت 15:48 توسط ORCIDEH| |

نوشته شده در شنبه 7 آبان 1390برچسب:,ساعت 15:47 توسط ORCIDEH| |

دست هایت را که میگشایی
انگار در آغوش تو است همه افق
چشمهایت را می بندی
چه گرم و لذت بخش است
این هم آغوشی با صحرا
زیر چشمان دختر خورشید
انگار سالهاست
این صحرا با کسی نبوده است
که این چنین
هرم گرمایش
همه چیز را آب می کند
و تو نیز آب می شوی
در این شمارش تند لحظه ها...@
نوشته شده در شنبه 7 آبان 1390برچسب:,ساعت 15:42 توسط ORCIDEH| |


باران می بارد
روی پنجره تصمیمم
پنجره باز می شود
باد می آید
به رویم
نعره می کشد
شاید
دلم را خالی کند!
اما من
محکم ایستاده ام روی سرنوشت
نمی گذارم اندکی بجنبد!


 

نوشته شده در شنبه 7 آبان 1390برچسب:,ساعت 15:29 توسط ORCIDEH| |

گاه گاهی دل من می گیرد

آن هم وقت غروب

آن زمان که خدا نیز پر از تنهایی ست

و اذان در پیش است

من وضو خواهم ساخت

از خدا خواهم خواست که تو تنها نشوی

و دلت پر ز خوشی های دمادم باشد....

نوشته شده در یک شنبه 1 آبان 1390برچسب:,ساعت 17:24 توسط ORCIDEH| |

کاش می شد ،روزه سخت سکوت

را، به اغاز سخن، افطار کرد...

کاش می شد ،با پلی از غم گذشت

تا در انسوتر، ترا دیدار کرد... 

کاش می شد ،جسم منحوس فراق 

تا ابد ،صد مرتبه بر دار کرد... 

کاش می شد ،قایقی از جنس کوه 

ساخت،با موج قدر پیکار کرد... 

کاش می شد ،رفت تا اوج فلک

این قفس،زنجیر را انکار کرد... 

کاش می شد ،بین این نامحرمان 

قاصدک را، محرم اسرار کرد... 

کاش می شد ،نغمه ای شد در گلو 

مثل بلبل ،بر لب منقار کرد... 

کاش می شد ،لحظه ای پروانه وار 

گرد شمعی ،بال و پر،ایثار کرد..  

کاش می شد ،از میان لحظه ها  

لحظه ای کوتاه را، بسیار کرد...

کاش می شد، با تمرکز،با دعا 

روح و جسمی در کنار،احضار کرد... 

کاش می شد، انعکاس جمله ای

را میان دره ای ،اصرار کرد... 

کاش می شد ،از میان واژه ها  

واژه ای را دائما تکرارکرد... 

کاش می شد، کنج زندان سکوت 

با شهامت، عشق را،اقرار کرد...

نوشته شده در جمعه 15 مهر 1390برچسب:,ساعت 11:56 توسط ORCIDEH| |

سقوط یک برگ از شاخه ی درخت یعنی پاییز
پاییز یعنی قصه ای از غصه لبریز
پاییز یعنی اوج هنر
سقوط برگی در تنپوش زرد
پاییز معنی طعم وداع
لبریز از باران های بی تپش
لبریز از شوق رفتن
چشمانی گره خورده به راه
حتی ساده ترین تفسیر آه
پاییز فصل اوج خوشبختی زیبا ترین نگین
نگاه منتظر برگ روی زمین
فروردین و مهر فصل چنار
این طرف فصل رویش آن طرف افول بهار
پاییز یعنی تنپوش زیبای من
پاییز یعنی شوق پر کشیدن از زندان تن ...

نوشته شده در جمعه 15 مهر 1390برچسب:,ساعت 11:40 توسط ORCIDEH| |

در جهان هرگز نشو مدیون احساس کسی
                    تا نباشد رایگان مهرت گروگان کسی
     گوهر خود را نزن بر سنگ هر ناقابلی
                     صبر کن پیدا شود گوهرشناس قابلی

نوشته شده در چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,ساعت 19:55 توسط ORCIDEH| |

بوی مهر

باز بوی دفتر

پاک کن های سفید

ته مداد قرمز

باز هم مهر رسید

باز هم رج زدن حرف الف

باز هم دخترکی سر به هوا

دختری نازکه نامش کبراست

و د ه ها  سال است

قول ها داده به خود

و گرفته تصمیم

که دگربار، کتاب خود را

باز جا نگذارد. شب به زیر باران

آن کتاب کهنه

هچنان خیس و چروکیده و باران زده است

باز هم سال دگر

باز پاییز دگر

باز تصمیم دگر

باز کوکب خانم

چند مهمان دارد

باز هم سفره رنگین پهن است

و کدام از ماها

در پس این همه سال …

حسرت خوردن از آن سفره کوکب خانم

همچنان با او نیست؟

خوش به حال عباس!

خوش به حال کبری!

خوش به حال حسنک!

که همه دغدغه شان

سفره و دفتر خیس است و صدای یک بز

خوش به حال همه شان!

که ز ما جا ماندند

همه کودک ماندند

و رسیدیم ما به سرابی که هم اکنون هستیم

و غم غربت ایام گذشته است که دایم با ماست.

نوشته شده در چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,ساعت 19:52 توسط ORCIDEH| |

 لطیف ی خنده داری نیست ،

     قصه ی من و نفس ....

          وقتی در میدان زندگی ،

                در نبرد با او

                     من نه دوم ، بلکه آخر میشوم ...

                           گاه این قصه به شوخی دردناکی می ماند ...

 آری  یک جای کار  می لنگد ...

    وقتی بجای اینکه او در خدمت من باشد،

        من برده و بنده اش گشته ام ...

              جای مالک و مملوک عوض شده ...

نوشته شده در چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,ساعت 19:48 توسط ORCIDEH| |

کاش بودی...

حداقل امروز...

حداقل الان...

نه اینکه دلتنگباشم...نه...

حداقل نه امروز...نه الان...

فقط دلم هوای مهربونی کرده...

یه کم دل نگرونی...واسه ی دردای همیشگی...

یه کم امید...

تو از نا امیدی می ترسی...

من به ترس تو گرفتارم!

زندگی چه رسم عجیبی داره......!

نوشته شده در چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,ساعت 18:50 توسط ORCIDEH| |

 

 


یادمان باشد که : هر روز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را.
یادمان باشد که : آنها که دوستشان می دارم می توانند دوستم نداشته باشند.
یادمان باشد که : باور هایم شاید دروغ باشند.
یادمان باشد که : لزومی ندارد همانقدر که تو برای من عزیزی، من هم برایت عزیز باشم.
یادمان باشد که : محبتی که به دیگری می کنم ارضای نیاز به نمایش گذاشتن مهر خودم نباشد.
یادمان باشد که : دلخوشی ها هیچکدام ماندگار نیستند.
یادمان باشد که : لازم است گاهی با خودم رو راست تر از این باشم که هستم.
یادمان باشد که : پیش ترها چیزهایی برایم مهم بودند که حالا دیگر مهم نیستند.
یادمان باشد که : آنچه امروز برایم مهم است، فردا نخواهد بود.
یادمان باشد که : گاهی مجبور است برای راحت کردن خیال دیگران خودش را خوشحال نشان بدهد.
یادمان باشد که : خوبی آنچه که ندارم اینست که نگران از دست دادن اش نخواهم بود.
یادمان باشد که : با یک نگاه هم ممکن است بشکنند دل های نازک.
یادمان باشد که : بجز خاطره ای هیچ نمی ماند.
یادمان باشد که : وظیفه ی من اینست: حمل باری که خودم هستم تا آخر راه.
یادمان باشد که : به جستجوى راه باشم، نه همراه.
یادمان باشد که : با یک ایمیل در مورد کسی قضاوت نکنیم! حتی اگر با اون ایمیل مخالف بودیم!

یادمان باشد که ... خاطرمان تنها نماند ...

نوشته شده در چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,ساعت 18:23 توسط ORCIDEH| |

نیستیم...

به دنیا می آییم...

عکس یک نفره می گیریم...

بزرگ می شویم...

عکس دو نفره می گیریم...

پیر می شویم...

عکس یک نفره می گیریم...

و بعد دوباره باز نیستیم...

(حسین پناهی) ...

نوشته شده در چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,ساعت 18:19 توسط ORCIDEH| |

باز کن پنجره را و به مهتاب بگو
صفحه ذهن کبوتر آبی است
خواب گل مهتابی است
ای نهایت در تو، ابدیت در تو
ای همیشه با من، تا همیشه بودن
باز کن چشمت را که تا گل باز شود
قصه زندگی آغاز شود
تا که از پنجره چشمانت، عشق آغاز شود
تا دلم باز شود، تا دلم باز شود
دلم اینجا تنگ است، دلم اینجا سرد است
فصل ها بی معنی، آسمان بی رنگ است
سرد سرد است اینجا، باز کن پنجره را
باز کن چشمت را، گرم کن جان مرا
ای همیشه آبی، ای همیشه دریا
ای تمام خورشید، ای همیشه گرما...

نوشته شده در چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,ساعت 18:12 توسط ORCIDEH| |

                 تا نگاه می كنی

 

 

                        وقت رفتن است

 


بازهم همان حكایت همیشگی !

پیش از انكه با خبر شوی

    لحظه ی عظیمت تو نا گزیر می شود

ای...

       ای دریغ و حسرت همیشگی

           ناگهان

                چقدر

                      زود

                           دیرمی شود!

 

 

"قیصر امین پور"

حرفهای ما هنوز ناتمام...

نوشته شده در 30 شهريور 1390برچسب:,ساعت 16:25 توسط | |

دورتر که میشوی

دستهایت را که برایم تکان میدهی

میدانم که
...
... دوباره این دستها گرم نمیکنند دستان یخ زده ام را !

اما نمیدانم ازچه

هروز که میگذرد

تقویم دیواری بیشتر خط خوردگی پیدا میکند !!

نوشته شده در دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:,ساعت 22:45 توسط ORCIDEH| |

به سلامتی دو بوسه !!
اولی وقتی بچه به دنیا میاد
مادر میبوستش ولی بچه نمیفهمه!
دومی وقتی مادر از دنیا میره و
بچه میبوستش ولی دیگه مادر نمیفهمه !

نوشته شده در دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:,ساعت 22:31 توسط ORCIDEH| |

برایـ... اینکهـ... دفتر نقاشیشـ... سفید بود
معلمـ... تنبیهـ... اشـ... کرد
غافلـ... از اینکهـ... دخترکـ... فقطـ... خداییـ... رو کشیدهـ... بود کهـ...
.....
همهـ... میـ... گفتند دیدنیـ... نـیسـتــــ...!!!

نوشته شده در دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:,ساعت 22:13 توسط ORCIDEH| |

+ رفتم مغازه ميگم آقا مرگ موش ميخوام، ميگه براي موش هاي خونتون ميخواين، پـــ نــ پـــ ميخوايم بريزيم تو خورشتمون خوش رنگ شه!

+رفتيم بليط کانادا بگيريم، زنه ميگه سياحتيه؟ ميگم پـــ نه پــــــ زيارتيه ميخوام برم امامزاده سيد ريچارد!

+سوار تاکسي شدم. يارو صداي ضبطشو تا ته زياد کرده بود. ميگم ميشه صداي ضبطتونو کم کنيد؟ ميگه اذييتتون ميکنه؟! پـــــــ نه پــــــــ گفتم کم کني اين يه تيکشو من بخونم ببيني صداي کدوممون بهتره!!!!

+ رفتم سر خاک خدا بيامرزي دارم خرما تعارف مي کنم، طرف برداشته ميگه فاتحه است ديگه نه؟ پـــ نه پـــــ خدا بيامرز زنده شده داريم جشن مي گيريم!

+رفتم از قسمت قفسه باز کتابخونه 2 تا کتاب برداشتم آوردم گذاشتم جلوي مسئولش که وارد حسابم کنه؛ ميگه: ميخواي ببريشون؟ پــ نه پـــ اومدم کتابا رو بهت توصيه کنم بخوني، ميانگين ساعت مطالعه تو مملکت بره بالا!

+ سر امتحان برگه تقلبم و در آوردم دارم مينويسم مراقبه ديده ميگه تقلبه؟؟... ميگم پــــ نه پــــ دعاي ابوحمزه ثماليه!

+ رفتم بچه خواهرمو از مهدکودک بيارم، مربيه ميگه: بچه رو ميبريدش؟ ميگم: پــ نه پـــ همين جا ميخورمش.

+ رفتم آزمايش ادرار. يارو ميگه ادراره؟ ميگم: پـــ نه پـــــ سکنجبين برو کاهو بيار بزنيم توش بخوريم!

+ کمرم درد مي کنه يه پارچه بستم بهش. داداشم ميگه کمرت درد مي کنه؟ پ نه پ مي خوام اداي داداش کايکو رو در بيارم.

+داريم 10 نفري بازي شبکه اي ميکنيم اومده ميگه جدي حال ميده؟ ميگم پــ نه پــ اسکوليم! عذاب داره اما ميخوايم تهذيب نفس کنيم!

+تو صف پمپ گاز منتظرم تا نوبتم بشه، يارو زده به شيشه ميگه آقا شما هم مي خواي گاز بزني؟ پـــ نه پـــ من مي خوام ليس بزنم...

+رفتم بانک پول بگيرم کارمنده ميگه پول رو ميبرين؟ گفتم پـــ نه پــ ميخوام وايسم اينجا هر کس رقصيد بريزم رو سرش شاباش بدم....

+ رفيقم شمارمو مي خواست, گفتم: يادداشت کن 0932 گفت: تاليا داري؟ پ نه پ همراه اول شماره خالي نداشت بهم تو تاليا خط داد!

+رفتيم غار عليصدر. به رفيقم خفاش نشون دادم. ميگه واي خفاشه! پــ نه پـــ بتمن بود. اجاره خونه گرونه اينجا سکونت دارن فعلا!!!

+ با دوستم سه ساعت تو صف نونوايي وايساده بوديم صف 40 متري نوبتم شده يارو ميگه نون مي خواي ؟ پـــ ن پـــ تا الان قطار بازي مي کرديم واگن آخرم بوديم.

+تو خيابون موتوريه اومد کيفم رو قاپيد، يارو ميپرسه دزد بود؟ ميگم پـــ نه پــــ رفيقم بود اومده بود امانتيش رو پس بگيره، فقط خواست هيجانش بيشتر باشه

+ رفتم نوشابه بخرم به يارو ميگم اينکه تاريخش مال دو سال پيشه. ميگه: يعني فاسد شده؟ ميگم پـــــــــ نه پـــــــ مونده جا افتاده.

+ دارم از گرما ميميرم، خودمو مثله چي دارم باد ميزنم، بابام مياد ميگه چيه؟ گرمته؟؟؟؟ پـــــ نــه پـــــ دارم حداکثر سرعت چرخش مچم رو امتحان ميکنم.

+ تو دستشويي به خواهرم ميگم آفتابه رو ميدي؟ ميگه ميخواي خودتو بشوري؟ پ نه پ ميخوام آبش کنم بذارم تو يخچال.

+ به يارو راننده ميگم: آقا اگه ميشه يکم سريعتر. الان هواپيما ميپره... ميگه: بسلامتي مسافرين؟... پــ نه پـــ... فندک هواپيما ديشب دستم جامونده، ميرم بدم به رانندش!

+ رفتم بالاي برج ميخواستم خودمو بندازم پايين يارو ميگه ميخواي خودکشي کني؟ ميگم پــــ نه پــــــ اومدم ببينم سرعت صفر تا صدم از اين بالا تا پايين چقدر ميشه، بجاي پروژه بدم دانشگاه.

+ رفيقم ميگه اگه با گوشي برم تو اينترنت از شارژم کم ميشه؟ پـــ نه پـــ از ذخيره ارزي کشورهاي عضو اپک کم ميشه.

+ رفتم سم بخرم واسه سوسک يارو ميگه ميخواين سريع بميره؟! پـــ نه پـــ ميخوام شکنجش کنم ازش اعتراف بگيرم!!

+ دم دستشويي عمومي واستادم تا نفر قبلي بياد بيرون، اومده بيرون، ميبينه دارم پيچ و تاب ميخورم ميگه دستشويي داري؟؟ ميگم پـــ نه پـــ ، دارم با صداي موزيکي که نواختي تمرين رقص عربي ميکنم!

+ رفتيم رستوران، ميگم 2 تا جوجه لطفا، ميگه جوجه کباب؟ پـــ نه پــــــ ازين جوجه رنگيا، يه قرمز بدين يه سبز!

+به اپراتور اداره ميگم لطفا شماره فلاني رو برام بگير. ميگه گرفتم وصل کنم؟ ... پـــ نه پـــ فوت کن, قطع کن

+زنگ زدم 115، ميگه آمبولانس ميخواين قربان؟ پـــ نه پــــــ يه پليس 110 ميخوام, بقيش هم آدامس بدين!

+ به مامانم ميگم من ميرم کارواش، ميگه ماشينم ميبري؟ ميگم پـــ نه پــــ دارم ميرم اونجا دوش بگيرم!

+يارو اومده مي بينه همکارم توي اتاق نيست باز مي پرسه خانم فلاني نيست؟ پـــ نه پـــ هستن. افتادن پشت اون کمد. با خط کش بزن در بياد. 

+ مگس کش دستمه. مامانم ميگه ميخواي مگسا رو بکشي؟ ميگم پـــ نه پــــــ ميخوام رهبري ارکسترشون رو بکنم سمفوني بتهوون بزنن!

+ حواسم نبود با صورت رفتم تو در، ميگه نديديش؟ ميگم پـــ نه پــــــ من دارکوبم مي خوام با منقار يه سوراخ برا خودم باز کنم برم تو.

+رفتم دکتر ميگم: دو روزه بدنم خيلي درد ميکنه! بعد از 10 دقيقه معاينه ميگه: ميخواي واست دارو بنويسم؟! پـــ نه پــــــ ميخواي واسم دعا کن تا خوب بشم!!!!

+ زنگ زدم ميگم مامان بيا منو گرفتن... ميگه خاک تو سرم, گشت ارشاد؟ ميگم پـــــــ نه پـــــ مرکز نخبگان ايران

+ حدود 3 صبح بود رفتم سر يخچال تنگ آب رو برداشتم آب بخورم، دوستم بلند شده ميگه مي خواي آب بخوري؟ گفتم پـــ نه پــــــ ، تو خواب يادم افتاد به گلا آب ندادم مي خوام بهشون آب بدم!

+ ميگه امتحان چي داري؟؟؟ ميگم وصايا,,, ميپرسه وصاياي امام؟؟؟ پـــ نــه پــــ... وصاياي اليزابت تيلور

+ سوار تاکسيم ميگم آقا نگه داريد. ميگه پياده ميشي؟ پــــــ نــه پــــــــ ميخوام باد لاستيکا رو چک کنم...!!

+ با گل رفتم بيمارستان، نگهبان ميگه گل براي مريضتون آوردين، گفتم پ نه پ اومدم خواستگاري تو با اين سيبيلات...

+ کامپيوترم يه ويروس گرفته بود رفتم کلي پول آنتي ويروس اورجينال دادم بعد سه ساعت اسکن ويروسه رو پيدا کرده پيغام داده: آيا مطمئن هستيد که مي خواهيد اين ويروس را حذف کنيد؟ پـــ نــه پــــــ مي خوام ازش نگهداري کنم بزرگ شه، بشه عصاي دستم!

+رفتم صندلي بخرم واسه کامپيوتر، يارو گفت: راحت باشه؟ پــــ نه پــــ خار داشته باشه...

+دارم تو حياطمون موتورمو تعمير ميکنم به مامانم ميگم دستمال بيخودي داري؟ ميگه ميخواي موتورتو تميز کني؟ پـــ نــه پــــــ ميخوام هل هله کنان برم تو کوچه کردي برقصم.

+ طوطي گرفتم فاميلمون اومده ميگه اااااااااااااااااااااااا طوطيه؟ پـــ نــه پــــــ يا کريمه يه کم با فتوشاپ تغييرش دادم!

+داشتم تلويزيون ميديدم بعد مادر بزرگم اومده کانال رو عوض کرده بعدش به من ميگه داشتي ميديدي؟؟؟!!! پـــ نه پـــ داشتم گرمش ميکردم تا شما بياي ببيني!!!!!

+ رفتم واسه استخدام, يارو ميگه اومدي واسه استخدام؟ پ نه پ اومدم ببينم کي استخدام مي شه ازش شيريني بگيرم!

+ ميگم بابا... تصميمم رو گرفتم... مي خوام زن بگيرم... ميگه ميشناسيش؟ ميگم آره. ميگه مجرده؟پـــ نــه پــــــ منتظرم شوهرش رضايت نامشو امضا کنه بريم خواستگاري.

+با دوستم رفتيم تو يه مغازه ي شلوغ که عسل طبيعي ميفروشه؛ نوبت ما که ميشه طرف ميگه:شمام عسل ميخواين!؟ پـــ نــه پـــــ دو تا زنبوريم اومديم استخدام شيم!

+ دستمو بلند کردم از استاد سوال کنم. ميگه شما سوال داري؟ پـــ نــه پــــــ خواستم خطوط کف دستمو بهت نشون بدم فالمو بگيري ...

+ رفتم پيژامه از کمد برداشتم پوشيدم بابام ميگه از تو کمد برداشتي؟ پـــــ نه پـــــــ گذاشته بودم تو يخچال تابستونيه پيژامه تگري بپوشم خنک شم.

+ميگم آقا شهيد همت کجاس؟ ميگه بزرگراه شهيد همت؟ ميگم پــــ نه پـــــ مي خواستم خودشو پيدا کنم يه خانواده اي رو از نگراني در بيارم!!!

+ به استاد ميگم لطفا کمکم کنيد دارم مشروط ميشم.ميگه نمره ميخواي؟ گفتم پـــــ نه پــــــ... نظر شما رو در مورد مقدار و جنس خاکي که بايد بريزم تو سرم ميخوام!

+ماشينم بنزين تموم کرد وسط جاده, واستادم دم جاده يکي ? ليتر بنزين از ماشينش بهم بده که فقط خودمو برسونم به يه پمپ بنزيني, يکي زد بقل گفت آقا بنزين براي ماشينت مي خواي؟ پـــ نــه پـــ مي خوام باهاش خودمو آتيش بزنم

+ بعد از چهار ساعت از کنکور تو هوا ?? درجه اومدم خونه خواهرم ميگه خسته اي؟ اگه نيستي منو ببر يه جايي ميخوام خريد کنم پـــ نــه پـــ خسته نيستم تو جلسه کنکور لحاف دشک انداخته بودم داشتم قليون ميکشيدم

+ يارو تو مترو داره چراغ قوه ميفروشه، صداش کردم اومده ميگه چراغ قوه ميخواي؟ پـــ نــه پـــ يه لقمه ميرزاقاسمي آوردم واسه ناهارم تنهايي نمي چسبيد گفتن بياي باهم بخوريم

+ به دوستم ميگم ببين تن ماهي تاريخ انقضاش کيه؟ ميگه يعني تاريخ خراب شدنش؟ گفتم  پـــ نــه پـــ تاريخ عروسي ننه باباي ماهي اس ميخوام واسشون جشن سالگرد بگيرم

+ در پارکينگ و باز کردم برم تو يارو اومده جلوش پارک کرده ميگه مي خواي بري تو؟ پـــ نــه پـــ درو باز کردم هواي کوچه عوض شه

+ تا کمر رفتم تو موتور ماشينم که ببينم چه مرگشه ، رفيقم اومده ميگه داري تعميرش ميکني ؟ پــــ نه پـــــ دارم با گِيج روغن درد و دل ميکنم

+ با دوستم رفتيم دکتر واسه عمل بينيش دکتر ميگه ميخواي بينيتو کوچيک کني؟ پــــ نه پـــــ اومديم بکوبيمش ? طبقه بسازيم

+ مرغ عشقم مرده و درحالي که پاهاش روبه بالاس افتاده کف قفس. دوستم اومده مي گه : اِ مرغ عشقت مرد؟ بهـــش گفتم: پــــ نه پـــــ کمر درد داشته دکتر گفته بايد طاق باز دراز بکشه کف قفس

+ کارت سوخت ماشينو برداشتم دارم ميرم بابام ميگه ميري بنزين بزني؟؟؟ پــــ نه پـــــ ميرم آب هويچ بريزم تو باکش نور چراغاش زياد شه

+ به مامانم ميگم قوري کجاست ؟ ميگه ميخواي چاي بخوري ؟! پــــ نه پـــــ ميخوام دست بکشم روش شايد غولي چيزي ازش درومد!!!!!!

+داريم لوازم ميزاريم توي ماشين که بريم مسافرت ، همسايمون ميگه داريد ميريد مسافرت؟ پــــ نه پـــــ قراره از امشب توي ماشين زندگي کنيم

+ تو اين گرما که سگ تب ميکنه رفتم سوپر مارکت ميگم يه ايستک بديد يارو ميگه خنک باشه؟ پــــ نه پـــــ گرم بده ميريزم تو نعلبکي خنک بشه

+ ساعت 3-4 صبح زنگ زده..گوشي رو برداشتم به زور دارم جواب ميدم..ميگه خواب بودي؟؟ پــــ نه پـــــ داشتم سر گلدسته ي مسجد محلمون اذان ميگفتم صدام گرفته

+رفتيم سر خاک يکي از فاميلامون ساکت نشستيم پسر خاله ام ميگه ساکتي!!! پــــ نه پـــــــ بلند شم برات سيا نرمه نرمه رو بخونم

+يارو عکسمو ديده ميگه:اااا دماغ خودته اين؟ پــــ نه پـــــــ دماغ اجدادمه که بيني به بيني، نسل به نسل منتقل شده الان رسيده به من!!!!

+ تو بهشت زهرا دنبال قبر يکي مي گشتيم. يه ادم خوشحال اومده داره با ما رو سنگ قبرا رو مي خونه. بعد ميگه دنبال قبر کسي مي گردين؟ پــــ نه پـــــــ دستيار عزرائيلم اومدم ببينم کسي زود تر از موقع نمرده باشه...

نوشته شده در چهار شنبه 21 شهريور 1390برچسب:,ساعت 18:28 توسط ORCIDEH| |

عشق کلمه ايست که بار ها شنيده مي شود ولي شناخته نمي شود.
عشق صداييست که هيچ گاه به گوش نمي رسد ولي گوش را کر مي کند.
عشق نغمه ي بلبليست که تا سحر مي خواند ولي تمام نمي شود.
عشق رنگيست از هزاران رنگ اما بي رنگ است.
عشق نواييست پر شکوه اما جلالي ندارد.
عشق شروعيست از تمام پايان ها اما بي پايان است.
عشق نسيميست از بهار اما خزان از آن مي تراود.
عشق کوششيست از تمام وجود هستي اما بي نتيجه.
عشق کلمه ايست بي معني ولي هزاران معني دارد.
عشق.........
عشق 10 عنصر است اما عنصر آخر آن تمام معني را مي رساند ولي معني آن گفتني نيست

نوشته شده در چهار شنبه 21 شهريور 1390برچسب:,ساعت 1:50 توسط ORCIDEH| |

عشق ، يعني که تکان خورده و سرپا بشويم

زورکي هم که شده در دل هم جا بشويم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دست در دست هم اصلا ندهيم و نرويم

مگر آن وقت که ديوانه و تنها بشويم

 

 

 

 

 

 

عينک تيره و تيپ و هيجان و بلوتوث

همه جا چشم به راه اس ام اس ها بشويم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عشق ، يعني من و تو ، هيچ نگوييم به هم

زير عينک خرکي محو تماشا بشويم

 

 

 

 

 

 

تکيه بر هيچ نهادي ندهيم و

خودمان خود کفايي بنماييم و متکّا بشويم

 

 

 

 

 

 

گر که ديديم که پولي به زمين افتاده ست

متفاهم ، متبسّم شده ، دولّا بشويم

عشق ، يعني که فقط عاشق پيتزا نشويم

گاه برياني و گاهي لازانيا بشويم

نتواند احدي تفرقه ايجاد کند

جمعمان را بزند برهم و منها بشويم

آنقَدَر کم شود اين فاصله هامان که شود

جلوي تاکسي ِ شهري من و تو ، "ما " بشويم

عشق ، يعني من وتو راز دل هم باشيم

نه که مشهور تر از وامق و عَذرا بشويم

چشش از ميوه ي ممنوع ؟ - همين باد حلال !

با همين طنز دلي صاحب فتوا بشويم

 

 

من و تو پنجره هستيم پر از گرد وغبار

شيشه را پاک نماييم که زيبا بشويم

نه که آن پنجره باشيم به ماشين ِ طرف

آنقَدَر صبر که شايد علفي سبز شود پاي هم پير شويم و متوفّي بشويم !

 وقت آشغال پراني همه جا " وا " بشويم

 

 

عشق ، يعني دل من با دل تو جور شود

 "بشوم " با " بشوي " جمع شود ، تا " بشويم

 

نوشته شده در چهار شنبه 21 شهريور 1390برچسب:,ساعت 1:6 توسط ORCIDEH| |

نوشته شده در سه شنبه 20 شهريور 1390برچسب:,ساعت 18:19 توسط ORCIDEH| |

یکی زود به ستوه می آد...

زود می رنجد...

زود می رود...

زود بر می گردد

.

.

.

یکی به ستوه نمی آد...

نمی رنجد...

دیر می رود...

بر نمی گردد...

نوشته شده در سه شنبه 20 شهريور 1390برچسب:,ساعت 18:18 توسط ORCIDEH| |

شـایـد شیـطون هم عـاشــق حـوا شـده بـود کـه

بـه آدم سجــده نـکرد...؟!!!...

نوشته شده در سه شنبه 20 شهريور 1390برچسب:,ساعت 17:38 توسط ORCIDEH| |

غمگینم و سکوت، بهترین فریاد اعتراض دلم
به زمانه ای که آنقدر امتحانت می کند
و آنقدر به زمین می زندت تا
بالاخره راه و رسم درست قدم برداشتن را یاد بگیری
و ای کاش همه، تحمل این افتادن های پی در پی را داشته باشند...
نوشته شده در سه شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,ساعت 21:0 توسط ORCIDEH| |

كاش می شد چشمها را بست

و بازگشت به روزهای خوش زندگی...
به خلسه دوست داشتن...
مستی دوست داشته شدن...

كاش می شد چشمها را بست

و غرق شد در عطش آغوش تو...

كاش می شد چشمها را بست

یا بازگشت به آن روزهای خوش
یا فراموش كرد آن لحظه های زیبا را...

هر دو محال است...

نوشته شده در سه شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,ساعت 20:55 توسط ORCIDEH| |

اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم...

و یا از روی خودخواهی فقط خود را پسندیدم ...

اگر از دست من در خلوت خود گریه كردی...

اگر بد كردم و هرگز به روی خود نیاوردی...

اگر زخمی كشیدی تو گاهی از زبان من...

اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن بیان من...

گناهم را ببخش .... حلالم کن و بعد دعایم کن...

نوشته شده در شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,ساعت 13:3 توسط ORCIDEH| |

همه‌ی این خانه‌ها را


عمودی باشند
یا افقی
می‌پیمایم...


تنها

برای یک لحظه
که دستانت
در دستان من باشد ...
 

نوشته شده در جمعه 18 شهريور 1390برچسب:,ساعت 13:43 توسط ORCIDEH| |

یه موقع هایی هست
سیگار جلوت
ویسکی کنارت
اما نه سیگارو میکشی
نه ویسکی می خوری ...
... ... ... سرتو تکون میدی
لبخندی میزنی
میگی : مرده شور این زندگی رو ببره...!

نوشته شده در جمعه 18 شهريور 1390برچسب:,ساعت 13:21 توسط ORCIDEH| |

زندگی درک همین امروز است ، زندگی فهم نفهمیدن هاست ،
تو نه در دیروزی ، نه در فردایی ، ظرف امروز پر از بودن توست
! زندگی خاطره آمدن و رفتن ماست !
شاید این خنده که ، امروز دریغش کردی !
آخرین فرصت همراهی ماست !

نوشته شده در سه شنبه 18 شهريور 1390برچسب:,ساعت 2:53 توسط ORCIDEH| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ